مطالعات زنان
علی جنادله؛ زهرا پویا
چکیده
عدم تناسب حضور زنان در سطوح مدیریتی، با توزیع جنسیتی جمعیت و تحصیلات، زمینهساز پژوهشهایی درخصوص بررسی موانع دستیابی زنان به سطوح مدیریتی شده است. در این مطالعه با بهرهگیری از چارچوب کرومی، نظریههای مطرح درخصوص موانع ارتقاء شغلی زنان در دو دسته موانع درونی و بیرونی صورتبندی شده و سپس مطالعات تجربی داخلی صورت گرفته در این زمینه، ...
بیشتر
عدم تناسب حضور زنان در سطوح مدیریتی، با توزیع جنسیتی جمعیت و تحصیلات، زمینهساز پژوهشهایی درخصوص بررسی موانع دستیابی زنان به سطوح مدیریتی شده است. در این مطالعه با بهرهگیری از چارچوب کرومی، نظریههای مطرح درخصوص موانع ارتقاء شغلی زنان در دو دسته موانع درونی و بیرونی صورتبندی شده و سپس مطالعات تجربی داخلی صورت گرفته در این زمینه، طی بازۀ زمانی سالهای 1385 تا 1395 براساس این چارچوب مورد بررسی قرار گرفتهاند. نظریههای موانع درونی به طور عمده، موانع دستیابی زنان به مناصب مدیریتی را در الزامات نقشی زنان و میزان دلبستگی شغلی آنها جستجو میکنند. در مقابل، در نظریههای موانع بیرونی، بر عوامل نگرشی همچون کلیشههای جنسیتی و عوامل ساختاری همچون سقف شیشهای و تبعیض جنسیتی تأکید میشود. روش تحقیق در این مطالعه فراتحلیل بوده و مطالعات مورد بررسی براساس جستجوی سیستماتیک در چهار پایگاه دادههای علمی داخلی انتخاب شدهاند. نتایج فراتحلیل 20 مطالعۀ انتخاب شده، نشان میدهد که یافتههای این مطالعات در مجموع تأییدکنندۀ موانع بیرونی هستند. همچنین در برخی از مطالعات، تفاوت معنیداری بین زنان و مردان درخصوص ارجحیت موانع درونی یا بیرونی مؤثر بر دستیابی زنان به مناصب مدیریتی وجود دارد.
علی جنادله
چکیده
در اغلب مطالعات جامعهشناختی تاریخی، شکاف دولت و ملت بهعنوان ویژگی تاریخی و ذاتی جامعه سنتی ایران معرفیشده است. بدین ترتیب که قائمبهذات بودن دولت و بینیازی آن از مشروعیت بیرونی و همچنین نبود رویهها و قوانینی که حقوق و وظایف متقابل دولت و جامعه را تعیین کند، خودبسندگی دولت، بیگانگی نیروهای اجتماعی و دولت از یکدیگر و شکاف ...
بیشتر
در اغلب مطالعات جامعهشناختی تاریخی، شکاف دولت و ملت بهعنوان ویژگی تاریخی و ذاتی جامعه سنتی ایران معرفیشده است. بدین ترتیب که قائمبهذات بودن دولت و بینیازی آن از مشروعیت بیرونی و همچنین نبود رویهها و قوانینی که حقوق و وظایف متقابل دولت و جامعه را تعیین کند، خودبسندگی دولت، بیگانگی نیروهای اجتماعی و دولت از یکدیگر و شکاف تاریخی دولت و جامعه را در پی داشته و تنها رابطه قابلتصور بین دولت و جامعه اعمال سلطه یکطرفه از سوی حکومت بر جامعه و انقیاد و اطاعات جامعه در برابر سلطه دولت بود. در این مقاله تلاش میشود، با استفاده از رویکرد نهادگرایی تاریخی، با روش تحلیل توالیهای واکنشی و بر اساس شواهد تاریخی، دیدگاه فوق به چالش کشیده شده و روایت بدیلی از روابط میان دولت و یا به تعبیر بهتر حکومت و جامعه ارائه شود. در این روایت بدیل، برخلاف نظریه شکاف تاریخی دولت و ملت، نیازهای متقابل حکومت و نیروهای اجتماعی به پیکربندی نهادی خاصی در جامعه ایران منجر شد که مبتنی بر شبکه نسبتاً پیچیدهای از روابط و حقوق و وظایف متقابل بین حکومت مرکزی، روحانیت، بازار و ایلات و قبایل بود که حاصل آن تعادل نهادی نسبی بین این نهادها بود. این پیکربندی نهادی، ریشه در سلسله رخدادهای واکنشی داشت که شکلگیری حکومت صفویه بر اساس بنیادهای متکثر ایلی و ایدئولوژیک آنها را در پی داشت. این دیدگاه بدیل، علاوه بر ارائه یک روایت تاریخی متفاوت از تحولات جامعه ایران، برای جامعه امروز ایران نیز میتواند دلالتهایی در خصوص ظرفیتهای تاریخی جامعه ایران برای برقراری یک رابطه متوازن و پایدار بین دولت و نیروهای اجتماعی به همراه داشته باشد.